سفارش تبلیغ
صبا ویژن

Labraka

Labraka

Labraka

Labraka

Labraka
Labraka
عکس های لابراکا
آرشیو
درباره لابراکا
لابراکا
لحظه های هیچ..

می دانم اندوه مرگ تدریجی ام کسی را درهم نخواهد شکست

زیرا این منم ، که چنین

در آرزوی داشتن تو

درهای زندگانی را از چهار جهت

از چهار طرف ، بر روی خود بسته ام !

این منم که برای رسیدن به این آرزو

دوباره دست به قلم نهادم تا باری از حرفهای نگفته را خالی

و دلی سبک کنم..

آری.. این منم که این چنین خود را در چهار چوبی خیالی و واهی گم کرده ام تا روزی که میدانم هرگز نمی آید را ببینم !

در پس این لحظه های هیچ.. 

هنوز زمزمه های تنهایی رهایم نکرده اند ، هنوز صدای فاصله ها مرا می خوانند و در گوشم سکوت نجوا میکنند..
 



دیدگاه شما
زندگی مرگ آرزو هاست یا آرزوی مرگ..

در انحنای تنهایی خویش..

بین ماندن و رفتن ، بین بودن و نبودن..

حس گنگ و نامفهومی با معنایی به وسعت اندوه مرا در بر می گیرد و بغضی خاموش گلویم را می فشارد..

من رویای دیدنت را ، در زیر غبارهای مرگبار دیوانه وار حک کرده ام

و در پشت این حصار اندوه برای بودن بیهوده می جنگم

با اینکه میدانم در زیر خاطرات خاک خورده خویش میپوسم ، اما..

آری خوب می دانم که در سکوت و تنگنای رفتن از یاد میروم

میدانم که در چشم این رهگذران

غریبه و مهجور می مانم ، میدانم..

میدانم که نمی مانم..

اما چرا در تداومی مکرر

بیهوده این واژها را تکرار میکنم..؟

بیهوده..! بیهودگی چه واژه ی زیبایست !

تمام صبح بیهوده در بستر غلتیدن و زیر لب

آوازهای بیهودگی خواندن..

گلهای بنفشه را وحشیانه نوازش کردن

تمام روز علفهای هرزه را کندن..

وکنار پنجره اتاق رفتن

و برای رنگ پریده خورشید

و انجیرهای عقیم مغمومانه گریستن !

و چه ظالمانه..

زیر تابوت های به خواب رفته اسیرزندگی بودن

و از پشت این حصار تنهایی.. تمام روز به دور دست خیره شدن تمام روز بیهوده زیستن..

و شباهنگام با چشمانی مظطرب و دردناک نگاه خسته ی آسمان را به دار گناه آویختن !
 



دیدگاه
صفحات
آخرین نوشته ها
پیوندها
لوگو
آمار وبلاگ
پادکست

اسکرول بار

ابزار وبمستر

ابزار هدایت به بالای صفحه